زهی بریخته بر لاله مشک سارا را


شکسته رونق خورشید گوهر آرا را

اگر ز روی تو شمع هدایتی نبود


ز تیرگی که برون آورد نصارا را؟

به صیت حسن گرفت آن بت سمرقندی


چو کشور دل ما خطه بخارا را

به روز کشتن ازان غمزه مهلتی جستم


ولی ندید ز قاتل کسی مدارا را

بیار ساقی ازان آب آتشین که فلک


به باد داد چو جمشید خاک دارا را

ز شوق آن لب شیرین و ماتم فرهاد


ز دیده می رود اینک شکر شکرخا را

دو بوسه از لب خود خسروا، خدا را خواه


بود که بشنود آن سنگدل خدارا را